آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

چهلمین روز تولد

امروز صبح، تو خواب ناز و شیرین بودم و  داشتم با هفت تا پادشاه ستاره های دیگه  گپ می زدم.   تا اینکه باباجون اومد و تو خواب و بیداری شروع کرد به نرمش دادن دست و پام!!!   یه چشمم رو بستم که بابا جون فکر کنه من خوابم، ولی کلکم نگرفت!!!   **بقیه در ادامه مطلب** بعدش گذاشت رو تشک فرمانروایی تا برای رعیت سخنرانی کنم!!! بعد از یک سخنرانی غرا و تاثیرگذار که با سوت و کف رعایا همراه بود، طی دیداری مردمی به سخنان و مشکلات اونها گوش سپردم.   دیدارمون که تموم شد، سینه خیز دو مرتبه تشک فرمانروایی رو طی کردم و به اطراف و اکناف مملکت سر زدم.  اما این تموم برنام...
26 دی 1390

39 امین روز تولد

- امروز بابایی از دستای کوچولوت گرفت و تو ٤-٥ قدم راه رفتی (سه مرتبه).  - امروز برای اولین بار برات پیش بند بستم و شیر خوردی، آخه چند روز همه جای من و شما شیری میشه. عسل مامان که هستی، شیری هم که میشی، میشی شیرعسل مامان. ...
25 دی 1390

37 امین روز تولد

- مامان جون جمیله از همون ماه اول، توی تشت دستشوئیت می گرفت تا عادت کنی پوشکت رو کثیف نکنی و زودتر بتونیم از پوشک بگیریمت و کمتر اذیت بشی،‌ اولش من نگران بودم که برای ستون فقراتت ضرر داشته باشه ولی حالا ٤-٥ روزه دیگه توی پوشکت پی پی نمی کنی و عادت کردی وقتی دستشویی می گیریمت توی تشت پی پی می کنی. برای جایزه ت هم اصلا دوست نداری پوشک بشی و شروع می کنی به جیغای الکی. ما هم چون پسر تمیز و گلی هستی اجازه میدیم یه مدت برای خودت کیف کنی... - چنگ می ندازی و با دستای کوچولوت موهامو محکم می گیری.   ...
23 دی 1390

36 امین روز تولد

امروز صبح که از خواب بیدار شدم، مامانی بهم یه مژده داد که کلی ذوق کردم. اونقدر خوشحال بودم که حتی تو خواب هم لبخند می زدم. بعد یه مدت از خواب پاشدم و تو همون تخت فرمانروایی نرمش و ورزش کردم و آماده شدم. *بقیه در ادامه مطلب* می دونین چرا اینقدر خوشحال بودم؟ آخه قرار بود حموم کنم. تازه قرار بود بابایی حمومم کنه. کلی تو تشت آب بازی کردم و دست و پا زدم. فقط نمی دونم چرا تا شعاع یک متری همه چی خیس شد؟!! بعد حموم می دونین چی می چسبه؟ یه شیر خوشمزه حسابی و یه خواب راحت تو یه جای نرم و گرم. اونم خواب با ژستهای مختلف!!   ------------------------------------...
22 دی 1390